کوتاه اما خواندنی
چشمش به درخشک شده بود هفت ماه بود که ازعلی هیچ خبری نبود
این بار هم توی حیاط نشسته بود که درشونو زدن باعجله به سمت در رفت
جوادو دید که داشت با سرعت دور میشد وقتی که داشت متعجب برمیگشت
یه تیکه فلز توجهشو جلب کرد یه پلاک بود که روش نوشته بود:
علی احمدی